کلبه تنهایی
پادشاهی که فرزندی نداشت به دنبال جانشینی برای خود می گشت او همه جوانان شهر را فرا خواند ودانه ای به هرکدام داد گفت هریک از شما باید این دانه ها را بکارید ودر مدت معلوم به نزد من من بیارید هر کدام از شما که بتواند بوته ای بزرگتروبهتری از دیگران از این دانه ها به عمل بی اورد او جانشین من خواهد بود البرت که یکی از ان جوان ها بود با اراده قوی از این دانه ها را تحویل گرفت واو ان دانه را کاشت ولی هر کاری کرد از ان دانه بوته ای بدست نیامد به کوهستان رفت ولی هیچ ثمری به دست نیامد به صحرا رفت ولی دانه هیچ شکوفه ای بدست نیامد وروز موعود شد وهریک از شرکت کنندگان با بوته های جور با جور در انجا حاضر شدن پادشاه درحال نگاه کردن به بوته ها بود که به البرت رسید وبا تعجب گفت شکوفه شما کجاست والبرت قضیه را به پادشاه توضیح داد وپادشاه دست البرت را به عنوان جانشین خود با لا برد همگان تعجب کردن وعلت را جویا شدن پادشاه جواب داد من قبل از این که داده ها را تحویل دهم ان را با اب جوشانده بودم وراست ترین شما البرت بود که راستش را گفت . *بزرگترین انسان ها کسی هست که در هر شریط راست گوباشد*